جريان اومدن ما به اينجا خيلی شوخی شوخی جدی شد . برنامه جدی برای مهاجرت نداشتيم . من که اصلا هيچ تصوری از اينجا نداشتم و هيچوقت فکر نمی کردم که روزی جدا از مامانم اینا حتی توی یه شهر دیگه زندگی کنم چه برسه به یه کشور دیگه . نه اینکه بدم بیاد زندگی در خارج از ایران رو تجربه کنم ولی برام بعنوان یه آرزوی درجه اول نبود . اصلا بهش فکر نمیکردم . زندگی کسايی رو که خارج از ايران زندگی می کردن توی ذهن خودم يه جوری از زندگی خودمون جدا می دونستم و هميشه احساس می کردم که يه فاصله بزرگ بين من و اونا وجود داره . يه جورايی فکر می کردم اونا باکلاس ترن !! سوغاتی هایی که از خارج (!) میارن به چشمم خیلی باحال میومد . وقتی از سفرها و دردسرهایی که توی فرودگاه و موقع سفر براشون ایجاد شده تعریف می کردن من فکر می کردم که من کجا و اونا کجا . حالا که خودم هم اومدم اينجا اين ور دنيا بعد از گذشت يک سال می بينم که آره اون فاصله وجود داره . بين من و اونايی که توی ايران گذاشتم و اومدم . ولی من از اونا باکلاستر نشدم . من فقط دلتنگ شدم و نگران فاصله ای که بوجود اومده که روز بروز هم داره بيشتر ميشه ...
۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه
وبلاگ من و دردسرهايش
۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه
براي مخاطب خاص
۱۳۸۷ فروردین ۲۷, سهشنبه
بی عنوان
اين آخر هفته که گذشت هوا خيلی عالی بود با دوستامون رفتيم پيک نيک و خوش گذشت . بد نبود . نميدونم چرا نميتونم از خوشی های اينجا به اندازه ايران لذت ببرم . بايد روی خودم کار کنم .الان از سر کارم دارم اينا رو می نويسم . کی گفته که اينجا ديگه از ولگردی و بيکاری سر کار خبری نيست و بايد هشت ساعت کامل در روز کار کنی و فلان و بهمان . من که الان يه ساعتی هست دارم مگس می پرونم . ديگه ديدم کاری نيست گفتم بيام يه کمی بنويسم . هنوز هيچ خواننده ای ندارم و نميدونم که چجوری می تونم دوست های خوبی پيدا کنم . خيلی چيزا هم هنوز در باره وبلاگ نويسی نميدونم . وگرنه دوست دارم خوشگلتر از اينها بشه . فونت فارسی هم روی کامپيوتر اينجا ندارم و ميرم توی کامنت دونی يه وبلاگ ديگه می نويسم بعد کپی می کنم ميارم اينجا .نميدونم چرا اسمايلی هام هم درست در نمياد. من دوست وبلاگی می خوام . خيلی برام جالب و هيجان انگيزه که ديگران درباره نوشته هام نظر بدن.