۱۳۸۷ اردیبهشت ۶, جمعه

مهاجر

جريان اومدن ما به اينجا خيلی شوخی شوخی جدی شد . برنامه جدی برای مهاجرت نداشتيم . من که اصلا هيچ تصوری از اينجا نداشتم و هيچوقت فکر نمی کردم که روزی جدا از مامانم اینا حتی توی یه شهر دیگه زندگی کنم چه برسه به یه کشور دیگه . نه اینکه بدم بیاد زندگی در خارج از ایران رو تجربه کنم ولی برام بعنوان یه آرزوی درجه اول نبود . اصلا بهش فکر نمیکردم . زندگی کسايی رو که خارج از ايران زندگی می کردن توی ذهن خودم يه جوری از زندگی خودمون جدا می دونستم و هميشه احساس می کردم که يه فاصله بزرگ بين من و اونا وجود داره . يه جورايی فکر می کردم اونا باکلاس ترن !! سوغاتی هایی که از خارج (!) میارن به چشمم خیلی باحال میومد . وقتی از سفرها و دردسرهایی که توی فرودگاه و موقع سفر براشون ایجاد شده تعریف می کردن من فکر می کردم که من کجا و اونا کجا . حالا که خودم هم اومدم اينجا اين ور دنيا بعد از گذشت يک سال می بينم که آره اون فاصله وجود داره . بين من و اونايی که توی ايران گذاشتم و اومدم . ولی من از اونا باکلاستر نشدم . من فقط دلتنگ شدم و نگران فاصله ای که بوجود اومده که روز بروز هم داره بيشتر ميشه ...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ممنونم که لينکم کردين :)

ناشناس گفت...

ممنونم که لينکم کردين :)

ناشناس گفت...

salam.
khubi? mibinam ke koli herfee shodi:)
ino kheili ghabul daran adam vaghti tazeh az khanevadash door mishe tazeh mifahmeh ke cheghdr dooseshun dareh. hala boro khoda ro shokr kon ke tanha nayoomadi.ageh tanha miioomadi alvabeh bar ghame doori va deltangi tazeh mifahmidi tanhae yani chi? alan ye eshghulaneh dari ke sobh o shab nazet ro bekhareh va bahash harf bezani.