۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

شام غریبان

دسته شام غریبان حسینه محله مون به نظرم بهترین دسته بود. بدون طبل و سنج و پرچم و بلندگو یا هیچ وسیله اضافی فقط دو گروه می شدن. گروه اول می خوند و سینه می زد:
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده
در شب بیماریم آتش پرستارم شده
بی کسی یارم شده
غم پرستارم شده
حسین.
بعدش نوبت گروه دوم می شد که جواب بده:
یک طرف نعش برادر یک طرف نعش پدر
عمه ام زینب پرستار یتیمانم شده
بی کسی یارم شده
غم پرستارم شده
حسین.
صدای سینه زدنشون مرتب بود و خوندنشون سوزناک. اون لحظه بود که دلم برای امام حسین و خانواده اش می سوخت و اشکی به چشمم می اومد. امسال هم این دسته رو دیدم. وقتی تلفنی با خواهرم صحبت می کردم همون زمان دسته داشت از دم خونمون رد می شد. پنجره رو باز کرد و گوشی تلفن رو بیرون نگه داشت تا بشنوم. انگار که مثل سالهای گذشته روسری سرم کردم و دم پنجره ایستادم و دارم بهشون نگاه می کنم. چهره های آشنا و بعد از دور شدن دسته و کم شدن صداشون زنها و بچه هایی که دنبال دسته راه می افتن. همه از جلوی چشمم رژه می رفتن. حال خوبی بود. به یکی از دسته های محرم رسیدم و حال و هوای اون زمانهای دوست داشتنی برام زنده شد.
برخلاف خیلی ها که میگن این چیزا مسخره است و این کارها رو نباید کرد ولی می خوام بگم با همه این حرفا من هنوز هم دوست دارم برم بیرون و دسته نگاه کنم و شربت نذری بخورم و آتیش زدن خیمه ها رو ببینم.

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

سال نو میلادی رو با شادی شروع کردم. در میون جمعیت خوشحال و هیجان زده و با رقص و شادی و در کنار عزیزانم.
خوب من دوباره برگشتم. یه مدتی خیلی تنبل شده بودم. البته دلیل اصلی ننوشتنم چیز دیگه ای است. اون اوایل خیلی ذوق زده بودم و آدرس اینجا رو به کسانی دادم که الان پشیمون هستم. هرچیزی که دلم می خواد رو نمی تونم بنویسم. اینه که اینجا رو دوست ندارم و خونه امن خودم نمی دونم. می نویسم حتما حداقل هفته ای یک بار ولی نه از همه چیز. پست قبلی هم ناخواسته پاک شد.

۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

شیرین ...

سردمه . طبق معمول بعد ناهار هوس یه چیز شیرین کردم . یه بسته بیسکویت توی کشوی میزم دارم . بی خیال رژیم می شم . کشو رو باز می کنم و یکی بر میدارم . یهو یادم می افته صبح که از خونه میومدم توی جیب کاپشنم یه شکلات گذاشتم با یه دونه انجیر خشک . چیزایی که هردوش علاوه بر شیرینی خودشون برای من شیرینی عشق و محبت مامان و خواهرم رو هم یادآوردی می کنن . یاد بابا می افتم که همیشه به خواهرم می گفت تو شیرین ترین عسل دنیایی . راست می گفت . شکلاته فکر کنم از شیرینیهای تبریز باشه که از مغازه کنار کافه نادری خریدیم . انجیر خشک رو هم حتما مامان از آجیل فروشی های چهارراه مخبرالدوله گرفته . بیسکویت رو بر میگردونم سر جاش . می رم یه چای داغ برای خودم می ریزم و شکلاتم رو همراهش مزه مزه می کنم . گرم میشم نه از گرمای چای که از گرمای عشق بی انتهایی که از این سر دنیا هم همیشه حسش می کنم .
باز هم با خودم این جمله رو تکرار می کنم : من خوشبختم .

۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

گذر عمر

همیشه بر این عقیده بودم که اگه کسی بخواد و بلد باشه زندگی خوبی داشته باشه و لذت ببره می تونه حتی با امکانات کم . ولی اگه کسی درست زندگی کردن رو بلد نباشه هرکاری بکنه هم نمیتونه از زندگیش لذت ببره . بعد از ازدواجم خیلی از دوستام از من پرسیدن مجردی بهتر بود یا حالا که ازدواج کردی ؟ جواب من برای اونا هم همین بود که کسی که درست بخواد زندگی کنه فرقی نمی کنه که مجرد باشه یا متاهل در هر حال از شرایطش راضی خواهد بود و همینطور برعکس . یه مدتی بود و یا شاید هنوز هم هست که من شده بودم حالت دوم قضیه . انگار که خودم می خواستم از زندگیم لذت نبرم . این جریان رو به مهاجرتم به ازدواجم به دوستام خلاصه به زمین و زمان ربط می دادم و پیش خودم دلیل می تراشیدم که حالت افسرده خودم رو توجیه کنم . خوب این برای منی که دوستام من رو به روحیه خوب و لب خندون و اراده قوی میشناسن خیلی بده . خیلی بد . حالا که این رو فهمیدم تصمیم دارم که از زندگیم در هر شرایطی لذت ببرم . عمر خیلی کوتاهه خیلی زودتر از اونچه که فکرش رو می کنیم ممکنه تموم شه پس بیاین خوش بگذرونیم .

پی نوشت ۱ . ولی خداییش کار خیلی سختیه ها . .

پی نوشت ۲ . راستی جریان کیف پست قبلی رو بگم . بعد از دوازده روز تماس متوالی و شنیدن اینکه سفارشتون هنوز در سیستم ما ثبت نشده روز سیزدهم زنگ زدم میگم خوب اومد تو سیستم میگن آره برات فرستادیمش و دیگه نمیتونی سفارشت رو کنسل کنی . خلاصه کیفم توی راهه داره میاد . کی برسه خدا میدونه .

۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

این کانادایی های ...

  • وقتی حوصله یا وقت ندارین تلفنی با کسی صحبت کنین با خوشرویی به اون طرف بگین نمی تونم صحبت کنم یا بعدا بهت زنگ می زنم . به خدا اون طرفتون هم می فهمه شعور داره گوشی رو می ذاره زمین دیگه مزاحمتون نمیشه . ولی اینکه بگین زودباش حرفتو بزن وقت ندارم یه ذره توهین آمیزه دیگه نیست ؟؟؟؟؟ یه چیز دیگه اینکه همیشه وقتی می خواین با اعضای نزدیک خانوادتون بدرفتاری کنین از خودتون سوال کنین آیا اگه غریبه بود هم من همینجوری باهاش برخورد می کردم ؟ خیلی موثره ها امتحان کنین . توی این روابط نزدیک گاهی اوقات ناخواسته به هم توهین هم می کنیم .

  • اوایل اومدنم به کانادا چیزی که برام خیلی جالب بود و با ایران فرق داشت تبلیغاتی بود که اینجا برای محصولاتشون می کنن . توی ایران اصلا قیمت چیزی رو توی روزنامه یا رادیو و تلویزیون نمی گن . اینجا نه تنها همه جا قیمت یه چیزی رو می گن خیلی راحت اسم محصول مشابه رقیب رو میارن و ازش بد میگن . یه چیز خیلی عادیه .خوب تا اینجاش خیلی خوبه آدم خوشحال و خندان قیمتها رو مقایسه می کنه و عزمش رو جزم می کنه برای خرید . ولی امان از هزینه های مخفی که منتظرن تو بگی بله و بیان یقه تو بچسبن و ولت هم نکنن . مثلا میگن موبایل ماهی ۳۰ دلار . نشون به اون نشون که برای ابتدایی ترین خط موبایلی که می گیری با مالیات و کوفت و زهرمار باید ۵۰ دلار در ماه بدی در حالی که فکر می کردی ۳۰ دلار . یکشنبه توی تلویزیون یه کیف زنونه چرم معمولی رو تبلیغ می کرد که خیلی جاهای مختلف داشت و چیز خوبی بود برای من که کلی خرت و پرت توی کیفم می ذارم و همیشه هم یه ساعت باید دنبال یه چیز تو کیفم بگردم . خلاصه گفتیم بذار یه بار خرید آنلاین کنیم ببینیم چه مزه ای داره . قیمت کیف رو می گفت ۱۹.۹۵ دلار و همراهش یه دستگاه ضبط صدای کوچولوی رایگان که مثل جاکلیدی بود میومد . هزینه پستش هم نزدیک هفت دلار . حساب کردیم دیدیم با مالیات ۳۰ دلار خوبه برای این کیف و دستگاه کوچیکه که حاضر و آماده بیاد در خونه . کردیت کارد رو آماده کردیم و شمارشو وارد کردیم و سفارشمون ثبت شد . مرحله بعد میگه اگه دستگاه ضبط صدای رایگان رو می خوای باید هفت دلار هزینه پست جدا گانه بدی . گفتم به درک نمی خوامش همون کیف خالی بیاد . ولی بوی پدرسوخته بازی هنوز به مشامم می رسید . تا اینکه دیدیم یه گوشه وبسایت کوچولو نوشته قیمت کیف به دلار کانادا ۲۹.۹۵ دلاره . یعنی اون ۱۹.۹۵ دلار آمریکا بوده . یعنی ۴۰ دلار . خلاصه همونجا منصرف شدم و گفتم زنگ می زنم سفارش رو کنسل می کنم . حالا از اون روز هر روز دارم تلفن می کنم بهشون می گن هنوز سفارشت وارد سیستم ما نشده . خدا آخر و عاقبت ما رو با اینا به خیر کنه . خیلی حواس آدم باید جمع باشه . یه بار دیگه هم سر پول هتل همین کلاه گشاد دلار آمریکا و کانادا سرمون رفته بازم تجربمون نمیشه .