۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

از همه جا

باید یه نظمی به نوشتنم بدم . مثلا یه روز خاصی از هفته آپدیت کنم . اینقدر حرف برای گفتن دارم که جمعبندیش خیلی سخت میشه .
  • توی این مملکت هرکی تصادف کنه و مقصر هم باشه پدرش رو در میارن که البته حقشه . اینو فهمیدم که هیچ چیزی به اندازه سلامتی آدم توی دنیا ارزش نداره . نتیجه این تصادف برای من کمردردیه که زمان می بره تا خوب بشه . آسیب جدی نیست ولی همش میگم خدایا نه ماساژ مجانی می خوام نه بالش صد و پنجاه دلاری و نه دستگاه فیزیوتراپی برای توی خونه . کاشکی اصلا این اتفاق برامون نمی افتاد .واقعیت وحشتناکیه اینکه فاصله مرگ و زندگی حتی کمتر از یه ثانیه می تونه باشه .
  • خیلی خوشحالم بعد از پنج ماه رژیم و ورزش تونستم حدود ۱۵ پوند کم کنم و به وزن دلخواهم برسم . البته خیلی آهسته و پیوسته بود ولی باز هم از خودم خیلی راضیم . منتظرم زودتر برم ایران اون تصویر غزال تپل دفعه پیش از ذهنشون دربیاد .
  • خیلی بی دین و ایمون شدم . ارتباطم با خدا خیلی کمه . اوایل برای بابام قرآن و فاتحه می خوندم . چند شب پیش موقع خواب یادم افتاد که ماه هاست برای بابام حتی یه فاتحه هم نخوندم . نه اینکه یادش نکنم همیشه یادش می افتم . یاد اینکه حتی نشد یه بار هم مزه سوغاتی که من براش از اینجا می برم رو بچشه . و یاد خیلی خاطرات دیگه ولی اصلا به فکرم هم نمیرسه که براش یه صلواتی هم بفرستم . باید یه کم برم سمت این چیزا برام خوبه . فکر می کنم بهم کمک می کنه .
  • باز هم سرما و شال گردن و کلاه و دستکش بافتنی . باز هم پوشیدن تا حدی که نتونی تکون بخوری و از نیم ساعت قبل از بیرون رفتن شروع به پوشیدن کنی و نیم ساعت بعد از رسیدن خونه هم مشغول درآوردن لباسات باشی . هنوز به این شدت نشده ولی بوش داره میاد . چیزی نمونده تا برسه .
  • توی یه رابطه دونفره که با سلام و صلوات برقراره یکیشون فکر می کنه که برای اون یکی داره سنگ تموم می ذاره و بهترین رفتار ممکن رو باهاش داره . ولی اون یکی دیگه این جوری فکر نمی کنه و از نفر اول شاکیه . انتظاراتش با چیزی که نفر اول فکر می کنه فرق داره در نتیجه نفر دوم هم شروع به رفتاری می کنه که رضایت نفر اول رو جلب نمی کنه . هر دو به یک اندازه خودشون رو محق می دونن و دیگری رو مقصر . دیگه این رابطه قابل نجات دادنه آیا ؟

پی نوشت . انگار مورد آخر خیلی نیاز به فکر کردن داره . زیاد جدی نگیرینش .

۵ نظر:

ناشناس گفت...

از اينكه تصادف كردي خيلي ناراحت شدم و از اينكه لاغر شدي خوشحالم. خدا رو شكر كه سالمي.
از سرما هم متنفرم و از اينكه جاي سرد زندگي كنم هم گريزون.
به نظر من هر رابطه اي قابل اصلاحه به شرطي كه فكر كني با خدا داري معامله ميكني و اينطوري هم بدون اينكه كار خاصي كردي باشي همونطور كه خودت گفتي هميشه ياد خدا هستي. البته از حق نگذريم انجام دادن بعضي از عبادت ها به آدم احساس آرامش و نزديكي ميده .

ناشناس گفت...

گاهی واقعا یه اتفاقاتی لازمه برامون بیافته تا قدر یه چیزایی رو بدونیم. بازم خوشحالم از اینکه الان دارید طعم خوش لبخند زندگی رو می چشید.
راستش من از آخریه زیاد سر در نیاوردم (خنده)

ناشناس گفت...

به قول بچه ها این "پوند" رو خوب اومدی. این انگلیسی ها و ملل آویزونشون دهن مارو آسفالت کردن با این مقیاسات سنجششون. ما که هنوز نفهمیدیم این پوند و فوت چی به جیه!

ناشناس گفت...

خوشحالم که حالت بهتر شده غزال جان ایشاء... که اون کمر درد هم به زودی خوب میشه. توی آب استخر راه برو برات خوبه.
من سرما رو دوست دارم ولی نه اینکه برم تو سرما بلکه از پشت پنجره و بایک لیوان چایی داغ به ریزش آرام برف نگاه کنم.
مراقب خودت باش عزیزم.

ناشناس گفت...

Ghazal in webloget ham balaleha...har chi dele tangat mikhahad mitooni begi, koli ham digaran bahat hamdardi mikonand....baraye ye lahze behet hasoodim shod doostam....vali kheily khobe, hatman edamash bede....shayad ye roozi man ham biyam to likat adam koni :) Samira