۱۳۸۷ تیر ۱۴, جمعه

رانندگی با پيکان سبز

من رانندگی رو خيلی دوست دارم . مخصوصا اينجا رانندگی کردن برام خيلی لذت بخشه همه چيز آروم و قابل پيش بينی . خيلی خوشم مياد وقتی به کسی راه ميدم و اون ازم تشکر می کنه يا کسی بهم راه بده و من براش دست تکون بدم . توی تهران هم رانندگی رو دوست داشتم .فقط اونجا توی جاهای شلوغ مشکل پارک و دنده عقب رفتن رو داشتم که همين باعث می شد زياد نتونم رانندگی کنم . يکی از دلايلی هم که توی امتحان رانندگی اينجا راحت قبول شدم همين بود که توی ايران کمتر رانندگی کرده بودم و خيلی از عادتهايی که اينجا خطرناک حساب ميشه ولی توی تهران جزو ضروريات رانندگی هست رو نداشتم .حميد ولی دست فرمونش خيلی خوب بود يعنی خوب هست ولی اينجا بعد از سه بار امتحان دادن گواهينامه شو گرفت خلاصه که برای ما شانس قبولی اينجا با ميزان تجربه رانندگی در ايران نسبت عکس داشت .رانندگی رو من با بابام ياد گرفتم .توی خيابونای اطراف فرديس جايی که خونه مامان بزرگم بود و يا نزديکای پارک طالقانی تهران که هنوز به شلوغی الان نشده بود . ماشينمون اون موقع يه پيکان سبز بود که دنده اش خراب بود و خيلی بد جا می رفت . خيلی اوقات اصلا جا نميرفت . اما بابام قلقش رو می دونست و همين باعث می شد که من فکر کنم اشکال از منه . جالبيش اينجا بود که بابام هم همینطور فکر می کرد . روزی که می خواستم برام امتحان بدم قرار شد که کمی زودتر با بابا برم محل امتحان کمی تمرين کنم تا موقع امتحان . نشون به اون نشون که ماشين رو از توی پارکينگ در آوردم و تا سر کوچه که رسيدم کلاچ ماشين رفت چسبيد اون ته و گير کرد و ديگه بالا نيومد و من اون روز با اتوبوس رفتم . بابام هم باز همه چيزو انداخت گردن من و گفت برو ولی من که بعيد می دونم تو امروز قبول بشی . خلاصه که رفتم و قبول هم شدم ولی باز هم بهم گفت اون ديگه چه افسری بوده که تو رو قبول کرده . می بينين که به خاطر اين همه تشويق بوده که من الان هم به رانندگی علاقه دارم ديگه !اون موقعا وقتی می خواستيم بريم فرديس ( کرج) توی اتوبان عموما بابا ميداد من بشينم و موقع برگشتن هم همينطور . يادمه يه بار نصفه شب بود و خلوت و صفی برای عوارضی نبود . من هم هنوز موقع راه انداختم ماشين مشکل داشتم و خاموش می کردم . ديدم جلوم که ماشين نيست ديگه ترمز نکردم سکه ۲۵ تومنی بود فکر کنم همينطور در حال حرکت بودم که انداختم توی کيوسک و گازيدم . بقيه پول و اون کاغذ رسيد رو هم نگرفتم . خيلی صحنه خنده داری بود بابام همينجوری مونده بود . اولين باری که بابام به خاطر رانندگيم تشويقم کرد زمانی بود که اينجا گواهينامه ام رو گرفتم (اون هم فکر کنم به خاطر اين بود که حميد رد شده بود ) بهم گفت تو باعث افتخار منی . چه کنيم ديگه ايرانی هستيم و مرد سالار .

۵ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی آفرین که دفعه ی اول قبول شدی خانومی . حالا حسابی از رانندگی کردنت لذت ببر....

ناشناس گفت...

وقتی داری می زنی بیرون یه نیگا می اندازی به قیافه هایی که دارن از پشت اون شیشه نگات می کنن و زور می زنن که لبخند بزنن بهت. با خودت فکر می کنی اگه دوباره اینا رو نبینم چی؟ هیچکس تضمین نداده که واست نگهشون داره تا وقت برگشت. می دونی موندن تو هم تاثیری نداره تو موندن و نموندن اونا. ولی دیدن جای خالی یه نفر وقتی بر می گردی ...
نمی خوام داغت رو تازه کنم. پست معجزه بدجور حالی به حالیم کرد. تو این یه سال، هر وقت مامان زنگ می زنه و صداش گرفته اس، یا طبیعی نیست، دلم ترک برمی داره که نکنه ... مادربزرگ؟ ... دایی؟ خاله اکرم؟ ... خودت خوبی؟ ...

ناشناس گفت...

من هم بزرگترین مشکلم سر رانندگی همانا پارک کردنه..خصوصا دوبله پارک!...البته الان یه دو سالی هست که اصلا رانندگی نکردم به طور جدی..تا فراموشمنشده باید بجنبم...من هم از پدرم یاد گرفتم..چند جلسه ای هم تعلیم رانندگی...اما پدرم بیشتر هولم می کرد..اصلا از مردها رانندگی یاد گرفتن اعصاب فولادین می خواهد!خصوصا اگر پدرت باشند, یا همسرت!

ناشناس گفت...

غزال جون چقدر نوشته هات دوست داشتنیه. لذت میبرم. منم رانندگی رو دوست دارم ولی خوب اینجا با آدمهایی که قانون رو اصلا رعایت نمیکنن یه مقدار آدم عصبی میشه.
شاد باشی.

Asemoon abi گفت...

Ghazali salam....vay in neveshtat kheily bahal bood . rasti alan ranadegit chetore...man ham kheily behtar shodam...har chand hanooz ham Ali ghor mizane vaghti mishinam ke e ghrmeze vaysa ya mashin baghalete...ama khob khodam eetemad be nafsam bishtar shode to ranandegi .....fealan Samira