۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

شیرین ...

سردمه . طبق معمول بعد ناهار هوس یه چیز شیرین کردم . یه بسته بیسکویت توی کشوی میزم دارم . بی خیال رژیم می شم . کشو رو باز می کنم و یکی بر میدارم . یهو یادم می افته صبح که از خونه میومدم توی جیب کاپشنم یه شکلات گذاشتم با یه دونه انجیر خشک . چیزایی که هردوش علاوه بر شیرینی خودشون برای من شیرینی عشق و محبت مامان و خواهرم رو هم یادآوردی می کنن . یاد بابا می افتم که همیشه به خواهرم می گفت تو شیرین ترین عسل دنیایی . راست می گفت . شکلاته فکر کنم از شیرینیهای تبریز باشه که از مغازه کنار کافه نادری خریدیم . انجیر خشک رو هم حتما مامان از آجیل فروشی های چهارراه مخبرالدوله گرفته . بیسکویت رو بر میگردونم سر جاش . می رم یه چای داغ برای خودم می ریزم و شکلاتم رو همراهش مزه مزه می کنم . گرم میشم نه از گرمای چای که از گرمای عشق بی انتهایی که از این سر دنیا هم همیشه حسش می کنم .
باز هم با خودم این جمله رو تکرار می کنم : من خوشبختم .

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خوشحالم كه قدر اين خوشبختي رو ميدوني و حسش ميكني

ناشناس گفت...

وای غزل جون چقدر نوشته ات رو دوست داشتم. منم همیشه بعد از غذا دلم یه چیز شیرین میخواد نمیدونم چرا اینطوری هستم. شکلات با چایی خیلی حال میده.
از همه شون بهتر اون حس خوشبختی است که با یه چیز کوچیک به اوج خودش میرسه.

ناشناس گفت...

che neveshteh shirin o garmi