۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

ماه مهربان

من از روز اول مدرسه ام چیزی یادم نمیاد . اصلا یادم نیست که اون روز بخصوص چجوری برگزار شد .من مدرسه رفتن رو از آمادگی شروع کردم . اون موقع ها توی مدارس کلاسای آمادگی هم داشتن و من هم از شش سالگی رفتم کلاس آمادگی . فقط یه تصویری توی ذهنمه که من با کاپشن صورتی و بنفش کمرنگ دست به سینه نشستم سر جام و معلممون داره حرف می زنه من هم خیلی استرس دارم و حواسم هست که ساکت باشم . ولی فکر نمی کنم مال روز اول مدرسه باشه چون کاپشن تنمه . ولی در کل از روزای مدرسه یادمه که صبح ها با بابام با شورلت رویال قرمزش می رفتیم مدرسه و سر راه هم معمولا از سوپرکوچولو پاستیل خرسی و هوبی می خرید برام . یادمه از مغازه شبستری برگشتنی آلوچه می خریدم و یه بار یه مشتری اونجا دعوام کرد و گفت پدر مادراتون چجوری اجازه میدن شما این آشغالا رو بخرین . و مغازه حقگو که یه زیرپله کوچولو بود و توش کلی خرت و پرت و کلیپس و گل سر می فروخت به نظرم خیلی بزرگ و با کلاس میومد . یادمه باید با دوستم شیرین یه چسب اوهو شریکی می داشتیم و چون من سر میز نشسته بودم اون هم لج کرد و چسب رو به من نداد و من فقط بی صدا گریه کردم . یادمه انگشتم خورده بود به بخاری داغ کلاسمون که یه محفظه آهنی پر از آتیش بود و من نشسته بودم و آروم آروم اشک می ریختم تا معلمم اومد و به دادم رسید . یادمه دوتا داداشام اسم معلم آمادگیم رو که سروش بود مسخره می کردن و می گفتن خانوم سیریش و من تصمیم گرفتم که دیگه اسم معلمام رو بهشون نگم ولی همون اوایل کلاس اولم اون رو هم لو دادم و خانم قناعتی هم تبدیل شد به خانم قناتی و من چقدر حرص می خوردم . از زمان مدرسه ایران جون رو یادمه که ناظممون بود و الان که فکر می کنم نمی فهمم چرا ما به اسم کوچیک صداش می کردیم . یادمه یه روز که موهام رو دوطرف سرم بسته بودم و بافته بودم و به نظر خودم خیلی خوشگل شده بودم سر کلاس یه عطسه کردم و محتویات دماغم همه پخش صورتم شد که معلمم آنچنان با نفرتی نگاهم کرد همه تصورم از خوشگلی و خوش تیپی خودم خراب شد. یادمه نخ بندکفش کیکرز سورمه ایم رو یه بار انقدر کشیدم که دیگه بندی برای کفشم نموند و من همونجوری با زبونه کفش آویزون و با خجالت اومدم خونه . یادمه یه بار که داشتم با ایران جون حرف می زدم کفتر روی سرم خرابکاری کرد . هربار مامانم میومد از اوضاع درسیم خبری بگیره معلمام می گفتن درسش خوبه فقط خیلی حرف می زنه . هنوز هم حسرت جشن تکلیفی که برامون نگرفتن توی دلم مونده . نمیدونم اون سال ما چرا جشن تکلیف نداشتیم . یادمه معلم کلاس دومم خانوم چاشنی دل ناجوانمردانه بهم یه سیلی زد چون واقعا من حرف نمی زدم بلکه جلویی هام بودن که داشتن حرف می زدن و من فقط گوش می دادم . هنوز یادمه چهره دختری رو که روبروی بوفه مدرسه ازم بیست تومن قرض گرفت که یه بسته چیپس استقلال بخره و فردا بیاد بهم پس بده ولی هیچوقت پولمو پس نداد . دیکته هام رو هم همیشه خودم می نوشتم و عمدا یکی دوتا غلط می نوشتم که معلمم شک نکنه مامانم خیلی می خواست بهم حال بده هفته ای یه بار دیکته بهم می گفت . و اما دوران راهنمایی بدترین دوره توی دوران تحصیل من بود . زمانی بود که باید کفش و جوراب تیره می پوشیدیم و هر روز صبح دم در کیفامون رو می گشتن . یادمه یه بار از یه شعری که توش کلمه پستان داشت خوشم اومده بود اون رو روی یه تیکه کاغذ نوشتم و بردم که به دوستم نشون بدم . دختره که کیفمو می گشت کاغذه رو پیدا کرد و خلاصه بادم نیست با چه بدبختی اون جریان به پایان رسید . دو بار می خواستن از مدرسه اخراجم کنن یه بار به خاطر اینکه رقصیده بودم و یه بار به خاطر اینکه گروه ما با یه گروه دیگه دعواشون شده بود و من به یکی گفته بودم موهات رنگ انه . دوستای خیلی بدی داشتم . و من چقدر خودم رو پایین تر از اونا می دونستم به خاطر اینکه دوست پسر نداشتم و تجربه سکس نداشتم و اجازه نداشتم که پارتی برم یا ماتیک بزنم . تنها عشقم معلم ریاضی و هندسه ام خانوم پیش نماز بود که فکر می کردم خیلی دوستم داره . بچه بد و بی انضباطی شده بودم ولی درسم هنوز خوب بود . شاید هم بد نشده بودم ولی باهام بد برخورد می کردن . توی دبیرستان اما بهترین دوستای عمرم رو پیدا کردم . جایی بودم که همه مثل خودم بودن . همه دوستم داشتن و من هم همه رو دوست داشتم . بهترین دوران تحصیلم همون سه چهار سال دبیرستان بود. ولی در مجموع تمام این ۱۲ سال تحصیل مدرسه ای هر سال اول مهر با عشق می رفتم مدرسه . عاشق اون حال و هوا و آلوچه و خرید از بوفه مدرسه و هیجان دیدن نمره هام بودم . عاشق روزای تعطیل برفی و رنگ کردن پیک شادی و هزاران چیز کوچولوی دیگه ...

۸ نظر:

ناشناس گفت...

ميدوني منم ياد مدرسه افتادم و همون تجربه هاي منفي دوران راهنمايي كه من رو هم خيلي آزار ميداد. يادته نميذاشتن كليپس به سرمون بزنيم تا مبادا پشا مقنعمون باد كنه. يادتع مقنعه چونه دارامون رو؟...
ولي الان متعجم كه با وجود همه ي اون مسائل بازم مدرسه رو دوست داشتم.

ناشناس گفت...

آخی چقدر با حس قشنگی خاطراتت رو گفتی. راستش من با اینکه تجربیاتم از مدرسه کاملا با اینا متفاوته ولی کلی همذات پنداری باهاشون کردم

ناشناس گفت...

عالی بود غزال. ساده و ناز. تجربه کل نسل خودت رو تو همین یه تیکه ریختی رو دایره. خیلی حال کردم باهاش. مرسی

ناشناس گفت...

وای چه روزای خوبی بودن منم دلم خواست. فکر میکنم بهترین سالهای زندگی منم همون سالهای دبیرستان بود. چقدر بهمون خوش میگذشت. تمام زنگ تفریح ها میزدیم و میرقصیدیم. یادش بخیر.
چقدر خوب چیزهای جزئی یادته عزیزم.

ناشناس گفت...

وای چه روزای خوبی بودن منم دلم خواست. فکر میکنم بهترین سالهای زندگی منم همون سالهای دبیرستان بود. چقدر بهمون خوش میگذشت. تمام زنگ تفریح ها میزدیم و میرقصیدیم. یادش بخیر.
چقدر خوب چیزهای جزئی یادته عزیزم.

jeerjeerak گفت...

Nice blog you have here :)

ناشناس گفت...

سلام!
من محسنم یه وبلاگ نویس ادمونتونی. از اینکه می بینم شما هم وبلاگ دارید خوشحالم و اگر اجازه بدید می خوام یه گریزی هم تو رادیومون به وبلاگتون بزنیم
موفق باشید
یا حق

ناشناس گفت...

Ghazal doostam kheily ba in neveshtat boodam. koli yade on roozha oftadam . kheily khaterat ro bialayesh va sade neveshte boodi. on khatere kalame pestan ro baad yadet omad baram kamel begoo. samira ....