۱۳۸۷ خرداد ۲۳, پنجشنبه

تلفن شخصی و اینگرید برگمن

ساعت ۱۱ صبح
سر کارم محیط آروم و ساکتیه هرکی سرش به کار خودشه همسن خودم هم اصلا اینجا نیست یا بچه مدرسه ای هستن و یا خیلی بزرگتر از من. خیلی روی تلفن شخصی حساسن و اصلا توی ساعت کار نباید تلفن شخصی داشته باشی مگر مورد ضروری که اونم باید کوتاه باشه . رئیسم یه بار قبلا بهم تذکر داده بود که اون بار حق هم داشت و من زیادی تلفنی صحبت کرده بودم مخصوصا که فارسی حرف می زنم و به نظرشون عجیب هم هست ولی امروز واقعا ۳ دقه هم نشد که داشتم با حمید صحبت می کردم دقیقا هم لحظه ای که داشتم می خندیدم من رو دید . بلافاصله برام ایمیل زده که چرا تلفن شخصی داری . خیلی اعصابم رو بهم ریخت مرتیکه .
خیلی از محیط کارم بدم اومد .
ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر
همين الان مارگارت همکارم بدون هيچ مقدمه ای اومده و يکاره به من ميگه الان یادم اومد تو شبيه اينگريد برگمن هستی . خلاصه حسابی ذوق کردم . کيه که از تعريف بدش بياد . به نظر من اينگريد برگمن خيلی خوشگله . فکر اینکه برای يه لحظه هم به نظر مارگارت شبيهش بودم می تونه من رو خوشحال کنه . به من گفت دختر خوشگلی هستی . برای بقيه روز شارژ شدم .
از محيط کارم يه ذره خوشم اومد!
پ . ن . به اين فکر می کنم که با چه کارای جزئی و کوچیکی ميشه دیگران رو خوشحال کرد و چند درصد آدما اين موضوع رو می دونن و چند درصد آدما اون کارای کوچيک رو انجام ميدن ؟

۲ نظر:

ناشناس گفت...

یه عکس از خودت بذار ببینم آیا واقعا شبیه اینگرید برگمن هستی ؟

منتظریم

ناشناس گفت...

سلام اینگرید برگمن. اون شعر از شاملوئه. فکر کنم ابراهیم در گلستان. من از ایرانیای کانادا خیلی شنیدم. یعنی از خوب بودنشون و برتری شون نسبت به حداقل ایرانیای اینجا از نظر سواد و سطح اجتماعی و ...! فکرم می کنم این مشکلات ارتباطی مال تو نیست. مال شرایط مهاجرته. گذشته از همه مواردی که ما ایرانیا رو از هم دور نگه می داره تو غربت ، که بزرگترینش بی اعتمادی به همدیگه اس، ما مهاجرا بخشی از خودمون رو جا می ذاریم تو وطن. قسمت مهمی از این بخش روابط عاطفیه که تو ایران تو بالاترین حد خودش بوده. حالا تو غربت، هر رابطه جدیدی با ایران مقایسه می شه و تو این مقایسه شکست می خوره. ما تا آخر عمرمون دیگه هرگز نمی تونیم اون دوستیها رو احیا کنیم. غم انگیزه! به هر حال ممنون که اومدی. اگه بخوای خوشحال می شو بلینکیم مثل من مهاجر!