۱۳۸۷ خرداد ۲۳, پنجشنبه

دوستي واقعی

از سال پيش که اومدم کانادا با آدمای زيادی برخورد کردم . البته منظورم ايرانيای زياديه . کسايی که مثل خودم درگير مساله مهاجرت و مشکلاتی که در پی داره به نوعی بودن . همه جور آدمی ديدم . از مهربون و دلسوز تا زيرآب زن و بدجنس . می خوام راجع به روابط دوستی خودم با اونا بگم . وقتی تورنتو بودم کسانی بودن که فقط توی کلاس زبان همديگه رو می ديديم و فقط سلام و خداحافظ و صحبت های مشترک در کلاس . روزهای اول مهاجرتمون بود و من که ذاتا آدم خجالتی و شايد مغروری بودم قدمی برای گسترش اين روابط برنداشتم شاید به خاطر اینکه از شخصیت هیچ کدوم خوشم نمیومد و از بين اون آدما هم هيچ کس تمايلی برای ادامه ارتباط با من رو نشون نداد . بعدش رفتم سر کار به عنوان صندوقدار توی يه فروشگاه بزرگ توی محله ای که اکثر ايرانيا توش ساکن بودن و بالطبع همکارای ايرانی زيادی هم داشتم . بعضياشون اونقدر مهربون بودن و هوامو داشتن که هميشه و همه جا محبت هاشون به يادمه و الان هم که ازشون دورم ولی باهاشون تلفنی هنوزم ارتباط دارم . ولی با اين حال با وجودی که معلوم بود دل مهربونی دارن انگار ديگه توی اون شلوغی زندگی وقتی برای دوستای جديد نداشتن . يا شايدم وقتی برای دوست اصلا نداشتن . تا اينکه ما از تورنتو اومديم ادمونتون . به نظرم با اينکه ايرانيا اينجا تعدادشون خيلی کمتره ولی دوست داشتنی ترن . من از همون روزای اول تونستم با خيلياشون رابطه برقرار کنم . رفت و آمد به خونه هم پيدا کرديم . هر چند وقت يه بار حتما ارتباط تلفنی داريم و از هم خبر می گيريم. با هم پيک نيک می ريم . با همه اينها برای من باز هم يه چيزی کمه . چرا نمی تونم با اينا مثل دوستای قديميم حرف بزنم .چرا با اينکه در ظاهر خيلی هم صميمی هستيم ولی اونا از درون من هيچی نميدونن همونطور که من هم چیزی از اونا نمیدونم .مشکل اين وسط از کجاست ؟ از منه ؟ در اينکه من در پيدا کردن دوست و محکم کردن روابطم به زمان احتياج دارم که شکی نيست . ولی تا همينجا هم هيچ پيشرفت رضايتبخشی ( البته از نظر خودم )‌ توی روابطم نداشتم . احساس می کنم که دوستای قديميم يه چيز ديگه بودن . با اينا انگار که رودربايستی دارم نمی تونم حرف بزنم . هميشه وقتی می خوام ببينمشون به اولين چيزی که فکر می کنم اينه که خوب حالا چی بپوشم در حالی که نبايد اينطوری باشه . ميشه گفت توی اين روابط من معذبم . احساس راحتی نمی کنم . بايد مراقب همه رفتارام باشم در حالی که روابط قبليم اينطور نبوده . مثلا اگر به فرض حموم نميکردم و موهام چرب بود همون يه موضوعی بود برای خنده ولی حالا اصلا امکان نداره با موهای سشوار نکشیده بخوام با اینا روبرو بشم چه برسه به زبونم لال حموم نرفته و با موهای چرب ! می خوام بگم قدر دوستيای قديميم رو هميشه ميدونم .

۲ نظر:

ناشناس گفت...

من فکر می کنم پیدا کردن دوست و صمیمی شدن با اون تو یه دوره سنی راحت تره...مثلا دوست های دبیرستان..یا دوستانی که آدم تو دانشگاه پیدا می کنه...چون اکثر آدم ها توی این دوران دوستان صمیمی خودشون رو پیدا می کنن و بعدش..انگار تمایل چندانی برای صمیمی شدن با افراد جدید رو ندارن..یا شایدهم تو یه سن و سالی آدم دیگه اون نیاز صمیمی شدن رو پیدا نمی کنه..یا بهتر بگم نمی تونه راحت با دیگران اعتماد کنه و صمیمی بشه..نه فقط تو کشور خارج بلکه تو همین ایران هم همینجوره..و خود من این مساله رو خوب درک می کنم...اصلا هم خوب نیست..

ناشناس گفت...

آره سبزه جان
اینو من هم قبول دارم که با بالا رفتن سن دوست پیدا کردن سخت تر میشه . خلاصه که من موندم توی غربت و بی دوست . مرسی که باهام همدردی می کنی فکر کنم توی دوستایی که اخیرا پیدا کردم فقط تویی که حرف دل من رو میدونی و درک می کنی . #kiss