۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه

ژنتيک

من به خانواده خودم می بالم . شايد خنده دار باشه ولی از وجود شباهتهايی که بينمون هست خوشم مياد . مثلا من و مامانم و خواهر برادرام خيلی آروم هستيم و تن صدامون همگی پايينه يعنی آروم صحبت می کنيم . طرز خنديدن من و خواهرم خيلی شبيهه . موقعی که تلفن رو جواب ميديم صدامون رو با هم اشتباه می گيرن . هممون خيلی خوشخوابيم . باهوشیم ! بستنی خيلی دوست داريم و به هيچ مقداريش نه نمی گيم . جنس دندونای هممون خرابه و تا دلت بخواد دندون پوسيده و عصب کشی و روکش داريم .بعضی موقعا که به جایی خیره میشم انگار که جای بابام هستم و چشمهام چشمای بابامه خودم قشنگ می فهمم که چقدر نگاهم و پلک زدنم شبیهشه . بعضی مواقع چهارزانو نشستنم هم شبیه بابام میشه .
فکر که می کنم می بينم که داشتن يه چيز مشترک بين ما چند نفر حتی اگه يه خصوصيت بد مثل خرابی جنس دندون هم باشه ولی براي من اون ته دلم لذت بخشه و از اينکه کسايی هستن که مثل من بزرگ شدن و دقيقا همون حسهای بچگی من رو دارن و خيلی از خاطرات عمرم رو با اونها شريکم خيلی حس خوبی بهم دست ميده . نميدونم اسم اين حس رو چی می تونم بذارم . غرور يا هرچيز ديگه ای که هست فقط می دونم که خيلی حس خوشاينديه .

هیچ نظری موجود نیست: