۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

دلتنگی های من

این روزا خیلی بغض دارم .نمیدونم چرا به مرور زمان دیگه کمتر دستم به تلفن میره که به ایران زنگ بزنم . خیلی موقعا شدیدا احتیاج دارم که باهاشون حرف بزنم ولی ترس از اینکه یهویی بزنم زیر گریه باعث میشه که خودم رو به یه کار دیگه ای مشغول کنم . اونا هم کمتر بهم زنگ می زنن . شاید دلیل اونا هم همین باشه . البته خوب اختلاف ساعت هم مزید بر علت میشه . خدایا یعنی میشه یه روزی دیگه این فاصله میون ما نباشه ؟ پهلوی هم باشیم ؟ وقتی گشنه از راه می رسیم غذای مادرشوهر جان حاضر و آماده باشه و با هم ناهار بخوریم . سر کار یهو تصمیم بگیریم شام بریم خونه مامانم اینا و سریال رو که دیدیم آخر شب برگردیم .مامان هم برامون از پیتزاهای خوشمزه اش درست کنه؟یعنی میشه دوباره شب عید ها توی اکباتان واسه خودم بچرخم و گاهی اوقات هم توی مغازه مادرشوهرجان بهشون کمک کنم ؟ خدایا همین چیزای کوچیک که اون موقع به نظرم نمیومد چقدر الان برام دور و دست نیافتنی شده. چقدر الان برام با ارزشه . چقدر برام لذت بخش بوده و من نمیفهمیدم. میخوام دوباره اونجوری زندگی کنم .می ترسم . از روزی که عادت کنیم که از هم دور باشیم و از هزاران چیز دیگه که حتی می ترسم به زبون بیارم .
پ . ن . فکر کنم که اسم این وبلاگ رو باید بذارم ناله های من . بهتر نیست !؟

۳ نظر:

sepideh گفت...

Ghazale Azizam,
delam inruza kheili barat tang shodeh,bawar mikoni? chandin bar moghehaii ke ehtiaj dashtam bhat harf bezanam,khastam behet zang bezanam wali tarsidam geyam begireh,narahatet konam.
wali hatman mikham bahat sohbat konam,kheili waghte sedato nashnidam.wali bayad boghzemuno kontrol konim.mishe baham ham gerye kard,yadete baziye iran australia cheghadr paye telefon ba ham gerye kardim.che ruzaii bud.delam baraye unruza tang shodeh.behem begu che saathai zang bezanam.
kheili dustet daram,behtarin duste donyaii.

sepideh گفت...

ghazalii,mersi ke zang zadi behem,aslan entezaresho nadashtam be in zudi khoshalam ke toro daram..

ناشناس گفت...

salaam. man ham az in deltangi ha ziad daram. bad az ye modat majburi ghabul koni.vaghan badeh.